من اگر برخیزم تو اگر برخیزی دگران بر خیزند 
من و تو خواب شویم دگران پاییزند 
من مادر من زن من بانوی اسلام که اسلام مرا سربلند کرد باید راهم را مشخص کنم باید سو سمت مادر بودنم را بدانم. باید هدفم را به خود خویش معلوم کنم معلم زندگی خود باشم نه مدبر و مفسر زندگی دیگران. 
کودکم از من انتظار مهر دارد نه دیگران، زندگی خود من در حصار بی مهری در عطش مانده و خود را برای جامعه‌ی مدرنی می‌سازم که هیچ از آن نمی‌دانم. 
من مادر به کودکم اجازه شنیدن غلغل سماور را دیگر نمی‌دهم من مادر نان محبت بر سر سفره‌ی صبحانه‌ام نمی‌گذارم و ادعا می‌کنم مادر هستم و به عنوان زن در جامعه قد علم می‌کنم زندگی تباه نمی‌شود اگر مادر ، مادر باشد اگر مادر بفهمد ارزش خودش را. من دیگر زن نیستم مردی هستم که چون مردان دیگر صبح از خانه بیرون می‌شوم و کودکم را به مهد کودکی می‌سپارم که نمی‌دانم چه‌ها می‌گذرد وقتی نیستم. زندگی رنگ واقعی خود را باخت محبت کم رنگ شد از آن موقع کودک به جای انس گرفتن با صدای قلب مادر در آغوش او همراه با چرخ‌های خوش بر و رویی به نام کالسکه انس گرفت مادران بی مهر شدند از وقتی که دیگر لالایی‌های کودکانه از یک تصویر مجازی خوانده شد کودکانمان به جای اینکه بر روی پاهای مادر به خواب روند گهواره‌های زیبا شدند بستر خوابشان. 
پس من مادر نیستم من دلم آنقدر برای طفلم می‌سوزد که مربی مهد همراهی‌اش می‌کند من مادر نیستم از زمانی که اسکناس‌ها و فست فودها جای لقمه‌های سبزی و پنیر را در کیف مدرسه‌ی کودکم گرفت. من مادر نیستم چون کودکم با کودک درونم غریبه هست. به امید مادر ماندن و قدر این موهبت خدایی را دانستن. زندگی بیشتر از یک زن یک مادر نیاز دارد. مادران لطفا پاهایتان را روی رکاب ترمز بگذارید و یک لحظه از خود بپرسید به کجا چنین شتابان؟.
با سلام و احترام برای دیدگاه شما خواهر خوبم و تک تک کاربران بزرگوار؛
من اما مادر هستم، و برخاسته‌ام از خواب گران.
لذت خواب صبح گاهی را بوسیده و کنار گذاشته‌ام تا با کودک خودم و کودک شما نیز به مدرسه بروم.
درس مهر و نکویشان بیاموزم، درس اینکه مادر نیز انسانی است به همان اندازه که پدر انسان است.
مادر فرشته نیست، یک انسان است، او هم باید بخواند و بیاموزد، به دانشگاه برود.
لازم است در جامعه حضور داشته باشد تا قوی شود و سرد و گرم روزگار را همچون پدر بچشد و همراه باشد، او هم باید فرزند زمانش باشد.
تا بتواند به دلبندانش یاد دهد که فداکاری خوب است اما تمام خوبی نیست، خود نیز حقی دارد.
حق زندگی، حق حضور، حق آمد و رفت 
من هم مادرم... معلم زندگی خودم هستم، معلم فرزندان تو نیز هم.
من هم عمیق‌ترین مهرم را چون باران بر سر کودکانم و کودکان تو نیز می‌بارانم
من با جامعه مدرن دشمنی و ناسازگاری ندارم چون فرزند این جامعه و این زمانه‌ام جامعه مدرن امکانات زیادی برای راحتی من و فرزندانم تقدیم نموده، از آن بهره می‌برم.
من هم مادرم، مثل پدر بیرون می‌روم و کار هم می‌کنم، و روزی دست کم سه بار کودکانم و همسرم از صدای غلغل سماور لذت می‌برند و دور هم چای عصرانه می‌نوشیم، چای را گاهی من، گاهی همسرم و گاهی دخترم دم می‌کند، عطر همه‌شان دل انگیز و روح نواز است.
من هم مادرم، اما اوقاتی از روز را در اتاقم مطالعه می‌کنم و همسر یا فرزندانم به امور منزل می‌رسند، سفره صبحانه خانه‌مان همیشه گرم و برقرار است هرچند که پس از نوش جان کردن همگی با هم ترکش می‌کنیم.
من هم مادرم و در جامعه قد علم کرده‌ام و استوار و با غرور قدم بر می‌دارم، و نه زندگی خودم و نه زندگی خانواده‌ام تباه نشده، ما خوشبختیم.
من از خانه بیرون می‌روم، کار می‌کنم، اما مرد هم نشده‌ام، کودکم نیز در مهد کود دگر پذیری و مدارا و جامعه پذیری و آموزش می‌گیرد، در عین حال که از دلبستگی من خودش مطمئنش کرده‌ام.
او یاد گرفته که دلبستگی با وابستگی فرق دارد، کالسکه هم خوب وسیله ایست خواهر... اگر بپذیریم مادران نیز حق دارند سلامت باشند و ایمن از درد گردن و دیسک کمر 
و...  پاهای من نیز خیلی وقت‌ها گهواره طفلم بوده همین‌طور پاهای پدرش ولی او بالاخره مستقل خوابیدن را هم باید یاد بگیرد
آخ از لقمه‌هایی که هر روز برای هر سه فرزندم می‌گیرم، اما خیلی وقت‌ها نخورده بر می‌گردانند. 
من مادر هستم به کودک درونم هم مجال بروز می‌دهم تا با کودک دلبندم هم بازی و هم کلام شود. 
مادر ماندن عزیزم منافاتی با انسان بودن زن ندارد، و به معنای محو و فنا کردن خود نیست. می‌توان مادر بود و شغل خود دغدغه‌های خود، علایق و تفریحات مخصوص به خود را هم داشت، به شرط اینکه کمی از وظایف منزل و توجه به کودک را که نظم کنونیش را از قراردادهای اجتماعی گرفته ونه از دین لزوما، به پدر نیز بسپاریم، پدری که شناسنامه فرزند به اسم اوست.
 امروز مادری برای امضای برگ رضایت‌نامه اردوی دخترش به مدرسه آمده بود که با تأسف تمام، دیدم که قوانین او را برای این کار صالح ندانسته و امضای پدرش را خواستند... 
اینگونه حذف می‌شویم اگر نباشیم، باور کن... به همین سادگی